|
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 10:58 :: نويسنده : tanha
من پذیرفتم شکست خویش را
پند های عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل پر درد من دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
![]()
جمعه 12 خرداد 1391برچسب:, :: 10:57 :: نويسنده : tanha
من واست چی کم گذاشتم که تو رفتی با غریبه ... ؟
دلتو ازم گرفتی و گذاشتیش تو دست دیگه ... ؟
باورم نمی شد هیچ وقت که تو منو تنها بذاری ....
اما من اینو می دونم که دیگه دوسم نداری ....
آخه چی شد چجوری شد که تو ازم خسته شدی... ؟
هنوز نمی فهمم چرا رفتی و تنهام گذاشتی... ؟
من واسه تو هر کاری کردم که نکنه دلت بگیره ...
اما تو چی ؟؟؟ منو داشتی اما.... رفتی با دیگری...
با رفتنت دنیا خراب شد رو سرم...
اما اشکال نداره انگاری من مسافرم ...
خیلی واسم سخته وقتی یادم میاد گذشته ها ...
وقتی به این فکر می کنم من خوب بودم تو بی وفا ...
یادته بهم میگفتی تا همیشه بمون کنارم ...؟
یادته می گفتی هیچوقت نگو که دوست ندارم ...؟
یادته بهم میگفتی "تورو بخدا نرو" یادته میگفتی
" هیچ وقت تو هیچ شرایطی تنهام نذار ...؟ "
الان دیگه نمی تونم ... دارم آتیش میگیرم از کارای تو
آدم که هیچ حتی اگه سنگم بودم ازبین میرفتم با کارای تو...
نمیخام با حرفام دلت بگیره ... البته چرا بگیره...؟
تو خودت رفتی با اونا ....
سخته وقتی کسی رو که شده همه ی وجودت
بخای پس بگیری ذره ذره ی محبت رو از وجودت ...
می دونم قسمت ما با هم نبود ...
قسمت من تنهایی و ...
قسمت تو با این و اون ...
میدونم یه روز میای و میشی همون آدم سابق ...
همونکه التماس میکرد که بمونم واسش یه عاشق ...
اما نه دیگه تموم شد قصه ی عشق من و تو ...
تو بردی و رقیبام ... من موندم و کلی خاطرات..............................
![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد ![]() |